آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی


در ایـن هـوای نـه چنـدان سـردِ و دلچسـب ،

کـه بـرف هـم دقـایقـی اسـت بـاریـدن گـرفتـه ؛

تـو را بـه چنـد جُـرعـه بـوسـۀ گـرم و شیـریـن میهمـان میکنـم .

بـانـوی زیبـای مـن ...

دعـوتـم را مـی پـذیـری ؟

  • ع . م . فـاختـه


مـن از شب هـای تـاریـک بـدون مـاه می تـرسـم

نـه از شیر و پلنگ ، از این همه روباه می ترسـم


مـرا از جنگ رو در روی در میدان هراسی نیست

ولــی از دوستــان آب زیــر ِ کـاه مـی تــرســــــم


مـن از صـد دشمـن دانـای لامـذهب نمی ترسـم

ولـی از زاهــدِ بـی عقـل نــا آگاه مـی تــرســــم

 

پـی گـُم گشتـه ام در چـاه نـادانـی نمـی گـــردم

اصـولاً مـن نمـی دانـم چـرا از چـاه مـی تـرســـم


اگـرچـه راه دشـوار اسـت و مقصـد نـاپـدیـد ، امـّا

نـه از سختی ِ ره ، از سُستی همراه می ترسم


مـن از تهـدیـدهـای ضمنـی ظـالـم نمـی تـرســم

مـن از نفـرین یـک مظلـوم ، از یـک آه می تـرسـم


مـن از عَمّامه و تسبیح و تـاج و مسنـد شـاهـی

اگـر اُفتـد بـه دسـت آدم خـود خـواه مـی تـرسـم


مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست

مـن از قـــدّاره بنـــدان مُـریـد شــاه مـی تـرســم


نمـی تـــرسـم ز درگـاه خـدای مهـــربـان ، اَمـّــــا

ز بـرخـی از طـــرفـــداران ایـن درگـاه می تـرسـم


خـدای مـن ، نمـی دانــم چـرا از تـو نمی تـرسـم

ولـی از ایـن بـــرادرهـــای حـزب الله مـی تـرسـم


چو "کیوان" بر مدار خویش می گردم، ولی گاهی

از این سنگ شهاب و حاجی گمـراه می تـرسـم



شاعر : مُـرتضـی  کیوان هاشمى 


  • ع . م . فـاختـه

متاهل ها میخواهند طلاق بگیرند

مجردها میخواهند ازدواج کنند

شاغلان از شغلشان مینالند

بیکارها دنبال شغلند

فقرا حسرت ثروتمندان را میخورند

ثروتمندان از دغدغه مینالند

افراد مشهور از چشم مردم قایم میشوند

مردم عادی میخواهند مشهور شوند

سیاه پوستان دوست دارند سفید پوست شوند

سفید پوستان خود را برنزه میکنند


هیچ کس نمیداند که تنها فرمول کسب آرامش و احساس خوشبختی این است که ...


"  قدر داشته هایت را بدانی و از آنها لذت ببری  "

  • ع . م . فـاختـه


یکـی از سنّـت هـائـی کـه از دیـربـاز در ایـن مـرز و بـوم پـاگرفتـه و نهـادینـه شـده ، آنسـت کـه از اشتبـاهـات و شکسـت هـای گـذشتـه هـرگـز پنـد نگیـرنـد و بـاز ...

کـارهـای بـزرگ را بـه افـراد سبـک مغـز ِ نـالایـق ، امـّا ریـاکـار و پُـرمـدّعـا بسپـارنـد !!!


شـاهـد مثـال ؟! 

اِلـی مـاشـاالله ...  

پیـش پـاافتـاده تـرینـش ... 

همیـن تشکیـلات ورزش و بـویـژه فـوتبـال و حـاشیـه هـای آن !

هشتـاد میلیـون آدم بـایـد دسـت بـه دُعـا بـردارنـد ، نـذر و نیـاز کننـد ؛ کتـاب بـرسـر بگیـرنـد  تـا شـایـد عمّـۀ عطـّار بـرایشـان کـاری کنـد کـارستـان تـا بـا اختـلاف یـک گـُل بـر تیـم ملـّی کشـورچـه ای کـه کـلّ جمعیّـت آن از جمعِیّـت یکـی از محلّـه هـای تهـران ( همچون نازی آیاد - دولاب - نظام آباد ) هـم کمتـر اسـت فـائـق آینـد !!!

و دردنـاکتـر آنکـه پـس از وقـوع چنیـن معجـزۀ غیـر مُتـرقبـه ای ، آقـایـان دسـت افشـانـی میکننـد و جـای دوسـت و دشمـن را بـه مـردم دنیـا نشـان میـدهنـد .

کـه اِی خـاک بـرسـرشـان ...

ننگشـان بـاد ایـن حـرامیـانِ همیشـۀ تـاریـخ .


والسّـلام .

  • ع . م . فـاختـه

تـو را دل بـرگـزیـد و کـار دل شَـک بـرنمـی دارد

کـه این دیوانه هرگز سنگ کوچک بـرنمـی دارد

تـــو در رؤیـای پـروازی ولـی گـویــا نمـی دانـی

نـخ ِ کـوتـاه ، دسـت از بــادبــادک بـرنمـی دارد

بـرای دیـدنِ تــو ، آسمـان خـم مـی شـود امّـا

بـرای مـن ، کلاهـش را متـرسـک بـرنمـی دارد

اگـر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتـاقـم را صـدای " جیـرجیـرک " ، بـرنمـی دارد

بیـا بگـذار سر بـر شانه های خسته ام یک بـار

اگـر بـا اشـک مـن ، پیـراهنـت لـک برنمی دارد


"عبدالحسین انصاری"

  • ع . م . فـاختـه


اگـر نمـی خـواهـی دنبـالـه رو سـایـه ات بـاشـی ،

پـس ...

بسـوی نـور و روشنـائـی گـام بـردار .

  • ع . م . فـاختـه


گـاهـی بـایـد روح را آزاد گـذاشـت ،

و بـه عـلاقـه اجـازه داد سـاعتـی ...

بـه پـس کـوچه هـای فـرامـوشـی سـر بـزنـد .

  • ع . م . فـاختـه


بـه راستـی کـه چـه مُعطّـر هستنـد بعضـی از ایـن مـوجـودات دوپـا ،

کـه اگـر حتّـی دقـایقـی چنـد در محلّـی تـوقـف کننـد ...

یـک محلّـه را بـه گَنـد میکشنـد بـا بـوی نـامطبـوع و مشمئـز کننـدۀ اِدرار تخلیـه شـده از چـاه فـاضـلاب خـانـه ای ...

کـه نـاجـوانمـردانـه در جـوی آب چنـد کـوچـه آنطـرفتـر سـرازیـر میکننـد !!!

.

.

.

همچون شب گذشته که برای چندمین بار در طول ماههای اخیر در حوالی "  آشیانۀ فـاختـه  " در محلّۀ سهروردی شمالی منطقۀ عبّـاس آبـاد تهـران اتّفاق افتاد .    

  • ع . م . فـاختـه

بعضـی  "  آدم  "  هـا

بـا چنـد "  حـوّا  "  معـاشـرنـد و زنـدگـی مـی کننـد 

ولـو در ذهـن !

در عـوض ...

بعضـی  "  حـوّا  "  هـا

حتـّی یـک  "  آدم  "  در دور و بـر خـود نمـی بیننـد تـا ...

بـه حضـور او دل خـوش کننـد .


  • ع . م . فـاختـه

سالها پیش ، در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم .

بچّه ای که به همراه خانمی همسفر مسیر بودند ، بسیار شلوغ میکرد . 

خواستم به نوعی او را آرام کنم ، پس به او گفتم ... 

اگر آرام باشد برایش شکلات خواهم خرید . بچه هم قبول کرد و آرام شد . 

قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را گرفتم و رفتم . 

ناگهان پلیسی مرا فراخواند و اعلام نمود که ، 

شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته اید ! ... 

به او گفته اید که " برایت شکلات میخرم " ... ولی نخریده اید !

درکمال تعجب بازداشت شدم !!!

در آنجا چند مجرم دیگر هم بودند مثل دزد و قاچاقچی ...

آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند ...

که تو دروغ گفته ای ، آن هم به یک بچّه ؟!

به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم .

عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد !


آنها گدای یک بسته شکلات نبودند ،

آنها بسیار نگران بدآموزی بچه شان بودند ؛ و آن اینکه ...

ممکنست اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و شاید حتّی ...

فردا روزی اگر پدر و مادرش حرفی به او بزنند ، او باور نکند !



نقل قریب به مضمون از کتاب " چرا عقب مانده ایم ؟ "

نوشتۀ دکتر علی ـ محمّد  ایزدی

  • ع . م . فـاختـه