آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی

  • ع . م . فـاختـه

از مـن ، 

بـرای خـودت تـو بُـت مَسـاز ؛

زیـرا کـه هـر بُتـی ؛ 

روزی ...

دیـر یـا زود ...

بـا تلنگـری ؛

تِـرک بـرمیـدارد ...

میشکنـد ...

و فـرومیـریـزد !

آوار میشـود ،

گـاه بـر سـر بُـت تـراش ...

کـه تـو بـاشـی !

پـس ...


از مـن ،

بـرای خـودت تـو بُـت مَسـاز ؛

دیـری اسـت ؛

سنگهـای ایـن آبـادی ...

بـرخـلاف ظـاهـرشـان ...

از درون شکستـه انـد ! 


از مـن ،

بـرای خـودت تـو بُـت مَسـاز .



عین میم ( دانشور )


  • ع . م . فـاختـه


گفـت :

مـن آن سیـب قـرمـز بـالای درخـت هستـم ،

یـک زنِ نجیـب ایـرانـی ؛

و دور از دستـرس هـر نـاکسـی ! 

پـس دقـّت کـن ...

رسیـدن بـه مـن آسـان نیسـت !

اگـر همّتـش را نـداری کـه مـَرد بـاشـی ...

بـه درخـت آسیـب نـرسـان ...

بـه همـان سیـب هـای کـِرم خـوردۀ رنـگ و وارنـگِ روی زمیـن قـانـع بـاش !

  • ع . م . فـاختـه

نقشـه مـی ریخـت مـرا از تـو جـدا سـازد  "  شک  "

نتـوانسـت ، بنـا کـرد بـه تـوهیـن کـردن

"  باوفـا  " خـوانـدمـت از عمـد کـه تغییـر کنـی

گـاه در عشـق نیـاز اسـت بـه تلقیـن کـردن

وزش بـاد شـدیـد اسـت و نخـم مُحکـم نیسـت

اشتبـاه اسـت مـرا دورتـر از ایـن کـردن


*****  کاظم بهمنی  *****

  • ع . م . فـاختـه

ایستـادن اِجبـار کـوه بـود ،

رفتـن سـرنـوشـتِ آب ؛

اُفتـادن تقـدیـر بـرگ ؛

و صبـر ، چـارۀ آدمهـای سـاده لـوح .

بـاشـد ...

... مـن سـاده لـوح !

بـا ایـن وجـود ،

بـی هیـچ چشـم داشتـی حـراج مـی کنـم محبّـت خود را ...

کـه فـردا روزی همگـی خـاطـره ایـم !

  • ع . م . فـاختـه

  • ع . م . فـاختـه

خانوم معلم کلاس ، داشت ورقۀ امتحانی نیمسال اوّل بچه ها رو تصحیح میکرد . 

علی اومد جلوش و سیخ و سَلندر وایستاد ... 

خانوم گفت : بله ، بفرمایید ! 

علی پرسید ... خانوم اجازه ؟ ... اجازه خانوم ؟ ... ما چند شدیم ؟

خانوم معلم روکرد به علی و گفت : به موقع اش میفهمی !

علی بازم وایستاد و زُل زد به چهرۀ خانم معلم .

خانوم معلّم گفت : باز چیه ؟

علی هم بدون مقدمه گفت : موقعش کیـه ؟ ما میخوایم همین الان بدونیم ! 

خانوم معلم پرسید : چی رو الان میخوای بدونی ؟

علی گفت : اینکه ... اینکه شما با من ازدواج میکنین ؟

خانوم معلم که جاخورده بود گفت : برو بشین سرجات ! 

... من اینروزا اصلاً حوصله ندارم ، بچـّه .

علی گفت : منهم اصراری ندارم ... میتونیم سالای اول جلوگیری کنیم ... مثلاً من از کاپوت استفاده کنم و شما هم ...!!!


پانوشت :

تِـم موضوع جدید نیست ، ولی من اونو با سبک وسیاق خودم ویرایش و تحریر کرده ام .

  • ع . م . فـاختـه


دیـدمشـان
تـو گـوئـی ، سیـاه و کبـود
از بـس دیگـران آنهـا را زده بـودنـد ...
حـرفهـائـی کـه مـن تـازه میخـواستـم بـزنـم !

  • ع . م . فـاختـه


گفـت :

برایش دیـــوانه شــــو ،

چـرا که عشقــی عاقلانه ...

هیــچ زنــی را افســون نمی کند .

پـس شُـدم !


حـال مـن مـانـده ام و ...

عـاشـقـی و ...

دیـوانگـی و ...

تنهـائـی !!!

  • ع . م . فـاختـه

خوشبختی گمشده ی همه ی ماست ...
                     مواظب باشیم اگر آن را پیدا کردیم ...
                                          خودمان را گم نکنیم .
  • ع . م . فـاختـه