سالها پیش ، در کشور دانمارک با قطار سفر میکردم .
بچّه ای که به همراه خانمی همسفر مسیر بودند ، بسیار شلوغ میکرد .
خواستم به نوعی او را آرام کنم ، پس به او گفتم ...
اگر آرام باشد برایش شکلات خواهم خرید . بچه هم قبول کرد و آرام شد .
قطار به مقصد رسید و من هم خیلی عادی از قطار پیاده شده و راهم را گرفتم و رفتم .
ناگهان پلیسی مرا فراخواند و اعلام نمود که ،
شکایتی از شما شده مبنی بر اینکه به این بچه دروغ گفته اید ! ...
به او گفته اید که " برایت شکلات میخرم " ... ولی نخریده اید !
درکمال تعجب بازداشت شدم !!!
در آنجا چند مجرم دیگر هم بودند مثل دزد و قاچاقچی ...
آنها با نظر عجیبی به من مینگریستند ...
که تو دروغ گفته ای ، آن هم به یک بچّه ؟!
به هر حال جریمه شده و شکلات را خریدم .
عبارتی بر روی گذرنامه ام ثبت کردند که پاک نمودن آن برایم بسیار گران تمام شد !
آنها گدای یک بسته شکلات نبودند ،
آنها بسیار نگران بدآموزی بچه شان بودند ؛ و آن اینکه ...
ممکنست اعتمادش را نسبت به بزرگترها از دست بدهد و شاید حتّی ...
فردا روزی اگر پدر و مادرش حرفی به او بزنند ، او باور نکند !
نقل قریب به مضمون از کتاب " چرا عقب مانده ایم ؟ "
نوشتۀ دکتر علی ـ محمّد ایزدی