ایکـاش مـی شُـد ...
بـه یکـدیگـر دِل ببنـدیـم ،
دل بستنـی بـا دُکمـه هـائـی از جنـس ِ ...
مهـر ، صفـا ؛ صمیمیـت و صـداقـت ؛
کـاش میشُـد !
ایکـاش مـی شُـد ...
بـه یکـدیگـر دِل ببنـدیـم ،
دل بستنـی بـا دُکمـه هـائـی از جنـس ِ ...
مهـر ، صفـا ؛ صمیمیـت و صـداقـت ؛
کـاش میشُـد !
از زمـزمه دلتنگیـم ، از همهمـه بیـزاریـم
نـه طـاقـت خـامـوشـی ، نـه میـل سخـن داریـم
آوار پـریشـانـیسـت ، رو سـوی چـه بگـریـزیـم ؟
هنـگامـۀ حیـرانـیسـت ، خـود را بـه کـه بسپـاریـم ؟
تشـویـش هـزار « آیـا » ، وسـواس هـزار « امّـا »
کـوریـم و نمـیبینیـم ، ورنـه همـه بیمـاریـم
دوران شکـوه بـاغ از خـاطـرمـان رفتـهسـت
امـروز کـه صـف در صـف خشکیـده و بـیبـاریـم
دردا کـه هَـدر دادیـم آن ذات گـرامـی را
تیغیـم و نمـیبـریم ، ابـریـم و نمـیبـاریـم
مـا خـویـش نـدانستیـم بیـداریمـان از خـواب
گفتنـد کـه بیـداریـد ؟ گفتیـم کـه بیـداریـم
مـن راه تـو را بستـه ، تـو راه مـرا بستـه
اُمّیـد رهـایـی نیسـت وقتـی همـه دیـواریـم
" حسین مُنـزوی "
***************
آنـگاه کـه دلتنگـم
خـود بخـود شـاعـر میشـوم
و بـرای تـو ، شعـر میگـویـم
تـــــــــــ❤ــــــــوئـی کـه ...
دستمـایـه تمـام دلتنگـی هـای مَنـی !