آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرسه» ثبت شده است


معلّـم بـه دانـش آمـوزاش میگـه :

بچـه هـا ، شمـاهـا دلاتـون پـاکـه ؛ دعـا کنیـن بـارون بیـاد ...

یکیشـون پـا میشـه و میگـه :

مـا اگـه دلمـون پـاک بـود تـا حـالا شمـا صـد دفعـه مُـرده بـودیـن !!!

.

.

.

.

.

و تو حدیث مفصّل بخوان از این تمثیل !

  • ع . م . فـاختـه
  • ع . م . فـاختـه

معلّم رو کرد به یکی از شاگردا  و  پرسید :

میتونی فعل " خوردن " رو صرف کنی ؟!

شاگرد سرش رو انداخت پایین و با بغض گفت :

حسرت خوردم

حسرت خوردی

حسرت خورد

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت ...

... معلّم داد زد : 

بسّـه دیگـه بچّـه ... اشک همه رو درآوردی !

ایشّـالّا دستشون بشکنه ،

پاشون قلم بشه ...

اونایی که اومدن و باعث شدن که تو حسرت بخوری ،

و من ...

و اون ...

و همۀ ما ...

که چه خوب هم القاء کردن ...

سهم ما از اینهمه " بخـور بخـور " فقط حسرت بوده .


یکی از شاگردای خِنگ ، یواشکی از تـَه کلاس گفت :

حتماً خواست خُدا بوده !!!

معلّم که میدونست ...

" جواب اَبلهان خاموشی است  "

سری تکان داد و پیش خود زمزمه کرد ...

شاید هم ... خواست " اِنگلیسی " ها .

  • ع . م . فـاختـه