آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی

خـواسـت خـدا و یـا ...

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۵۲ ق.ظ

معلّم رو کرد به یکی از شاگردا  و  پرسید :

میتونی فعل " خوردن " رو صرف کنی ؟!

شاگرد سرش رو انداخت پایین و با بغض گفت :

حسرت خوردم

حسرت خوردی

حسرت خورد

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت ...

... معلّم داد زد : 

بسّـه دیگـه بچّـه ... اشک همه رو درآوردی !

ایشّـالّا دستشون بشکنه ،

پاشون قلم بشه ...

اونایی که اومدن و باعث شدن که تو حسرت بخوری ،

و من ...

و اون ...

و همۀ ما ...

که چه خوب هم القاء کردن ...

سهم ما از اینهمه " بخـور بخـور " فقط حسرت بوده .


یکی از شاگردای خِنگ ، یواشکی از تـَه کلاس گفت :

حتماً خواست خُدا بوده !!!

معلّم که میدونست ...

" جواب اَبلهان خاموشی است  "

سری تکان داد و پیش خود زمزمه کرد ...

شاید هم ... خواست " اِنگلیسی " ها .

نظرات  (۱)

  • خرید ملک در ترکیه
  • خوب بود...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی