آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی


وقتـی کـه بـایـد بـه تمـامی نـاوهـا و شنـاورهـای منطقـه آمـاده بـاش داد !

  • ع . م . فـاختـه


من بی‌قرار باشم و
تو قرار باشی و
نباشی اینجا که نیستم
بس که نیستی
که بی‌قرار باشی و
قرار باشی و
باشی ...


( کامران رسول زاده ــ کوتاه بیا )

  • ع . م . فـاختـه
  • ع . م . فـاختـه


هیچکـس بـی " کـار " نیسـت


همـه سَـر ِ کـاریـم


یَنـی همـه را سَـر ِکار گـذاشتـه انـد


کـه مشغـول بـاشیـم


کـه فُـرصـت نکنیـم تـا فکـر کنیـم کـه ...


 ... ببینـم چـی شـد ؟!

  • ع . م . فـاختـه

مـن دارم کَـم کَـم آدم میشـم ...


تـو چـی ؟


هنـوز هـم اَشـرفِ مخلـوقـاتـی ؟!

  • ع . م . فـاختـه

پُـرسیـد : دوس داری بـریـم پـارک ، یـه حـال و هـوائـی عـوض کنیـم ؟


گفتـم : آره ... چـرا کـه نـه ؟!


گفـت : میـدونـم کـه از تنقـّلات آمـادۀ بیـرون ، زیـاد خـوشـِت نمیـاد ، چـی بیـارم کـه سَـرگـرم شیـم ؟


گفتـم : فقـط ، کمـی " حـرف " واسـۀ زدن !

  • ع . م . فـاختـه

ش


هـزاران کیلـومتـر فـاصلـه از بُعـد فیـزیکـی


و حضـوری واقعـی در قلـوب مـردم دنیـا


از نـگـاه اِنسـان و اِنسـانیـت

.

  • ع . م . فـاختـه


از من به شما نصیحت ...

اگه روزی ...
روزگاری ...
در جائی ...
کسی روبروتون وایساد و گفت که ،
من اصلاً اهل این " حـرفـا " نیستم ...
بدونین و آگاه باشین که ...
طرف ، نه تنها اهل این حرفا هَس ، بلکه ؛
اهل خیلی حرفای دیگه ام هَس !

فقط این شُمائین که باید بَلَـد باشین ...
حرف درشت و چاقتون رو چجوری بزنین !

  • ع . م . فـاختـه


لیلا حاتمی موجودی است: نرم، منعطف و سازگار، وقتی در پیامی که بسیار هم خوب نوشته شده بود تلویحا از اتفاقات حاشیه ی جشنواره کن دیده بوسی با ژیل ژاکوب عذر خواهی کرد نه تنها متعجب نشدم که احترامم بیشتر شد. سخت است لیلا بودن، هنرمند بودن، خودت بودن، با حجاب و در عین حال آراسته و زیبا بودن، نماینده ی کشوری مثل جمهوری اسلامی بودن و همزمان شبیه آدم حسابی ها بودن. آسان نیست از اینهمه خط قرمز رد شدن و رد نشدن؛ پاسخ تندروهای دو طرف را دادن؛ روی لبه ی تیغ ایستادن و توی آن مملکت کار کردن. به عبور از طناب باریکی می ماند بر دره ای به ژرفای حماقت بشر. لیلا حاتمی اما تصمیمش را گرفته: او می خواهد که در ایران بماند و به فعالیتش ادامه بدهد، نمی خواهد یک مبارز، یک انقلابی، یک سنت شکن، یک طغیانگر باشد. لیلا فقط میخواهد لیلای سینمای ایران باشد.

گلشیفته موجودی است: آتش پاره، عصیانگر، نا آرام و وحشی. برای همین هم از این که توی چهارچوب های تنگ سینمای ایران نگنجد و عطای همه چیز را به لقایش ببخشد و جلای وطن کند متعجب نشدم. بعد تر هم که با تابو شکنی هایش به همه ی آن چارچوب های تنگ ایرانی- اسلامی پشت پا زد و آب در لانه ی مورچه های کوتاه فکر وطنی انداخت فقط به ارادتم افزوده شد. سخت است گلشیفته بودن؛ پشت پا زدن به همه چیز آن هم در اوج. کاری که گلشیفته کرد کارستان بود. آسان نیست برای یک هنرپیشه، بازی کردن با زبانی دیگر در بستر فرهنگی غریبه و حرفی برای گفتن داشتن. یک مهندس همه جای دنیا یک مهندس است اما هنرمند تمام هویتش را از فرهنگش می گیرد. گل شیفته اما تصمیمش را گرفته بود، نمی خواست بماند و هنر پیشه ی مطرحی باشد، میخواست خودش باشد.

..........................................

گلشیفته و لیلا؛ هر دو دختران زیبای سرزمین من هستند؛ یکی با ماندنش تا مقام داوری جشنواره ی کن رفته که افتخار بزرگی است (بماند که همه ی این ها در سایه ی یک اتفاق حاشیه ای به فراموشی سپرده شد که این خاصیت زیستن در سرزمین کوتوله هاست)، دیگری با عصیانش نام و تصویری جسور و متفاوت از زن ایرانی را در سینمای جهان به مخاطب نشان داده است. من با بازی های این هردو؛ خندیدم، گریسته ام، زندگی کردم: با اِلی سیلی خوردم و روی خاک افتادم و با پررویی بلند شدم، با لیلا پیش سترونی ام به زانو در آمدم و تقدیر را پذیرفته ام. هردوی این هنرمند ها را بی نهایت دوست دارم؛ نه فقط به عنوان دو هنرپیشه که به عنوان دو زن ، دو هم وطن، دو نگاه متفاوت به دنیا. این نوشته هم راستش درمورد لیلا و گلشیفته نیست که بیشتر پاسخ به سوالی است که سالهاست ذهن من را درگیر کرده: باید رفت یا ماند؟ باید عصیان کرد یا نرمش؟ باید لیلا بود یا گلشیفته؟ شاید چند سال پیش با قطعیتی ناشی از خامی، کفه ی من به سمت گلشیفته می چرخید. این روزها اما فکر می کنم دنیا به هردوی این جور آدمها احتیاج دارد: گل شیفته ها و لیلا ها.


 پانوشت :

 مطلب را دیدم ، خواندم ؛ پسندیدم ؛ پس به اشتراک میگذارم .

 لینـک منبـع

  • ع . م . فـاختـه

معلّم رو کرد به یکی از شاگردا  و  پرسید :

میتونی فعل " خوردن " رو صرف کنی ؟!

شاگرد سرش رو انداخت پایین و با بغض گفت :

حسرت خوردم

حسرت خوردی

حسرت خورد

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت خوردیم

حسرت ...

... معلّم داد زد : 

بسّـه دیگـه بچّـه ... اشک همه رو درآوردی !

ایشّـالّا دستشون بشکنه ،

پاشون قلم بشه ...

اونایی که اومدن و باعث شدن که تو حسرت بخوری ،

و من ...

و اون ...

و همۀ ما ...

که چه خوب هم القاء کردن ...

سهم ما از اینهمه " بخـور بخـور " فقط حسرت بوده .


یکی از شاگردای خِنگ ، یواشکی از تـَه کلاس گفت :

حتماً خواست خُدا بوده !!!

معلّم که میدونست ...

" جواب اَبلهان خاموشی است  "

سری تکان داد و پیش خود زمزمه کرد ...

شاید هم ... خواست " اِنگلیسی " ها .

  • ع . م . فـاختـه