آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی

همـه رد شـدن اِلّا ...

جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۰۰ ب.ظ


واسه رد شدن از میدان مین ، لازم بود که ابتدا از سیم خاردارها عبورکرد ...

نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن .

داوطلب زیاد بود ...

قرعه انداختند ...

افتاد بنام یه جوون .

همه اعتراض کردند اِلّا یه پیرمرد !

گفت :  " چیکار دارین ! بنامش افتاده دیگه ! "

بچه ها از پیرمرد بدشون اومد .

دوباره قرعه انداختند ... بازم افتاد بنام همون جوون .

جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار .

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن اون جوون .

همه رفتن اِلّا پیرمرد .

گفتند :  " بیـــــــــــــــــــــا ! "

گفت : " نـه ! شما برین ! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش !

آخه مادرش منتظره ، میخواد واسش عروسی بگیره  !




پـانـوشـت : 

 - اونـوقـت مـاهـا چیـکارکـردیـم ؟ .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی