آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی



  • ع . م . فـاختـه

از زمـزمه دلتنگیـم ، از همهمـه بیـزاریـم

نـه طـاقـت خـامـوشـی ، نـه میـل سخـن داریـم


آوار پـریشـانـی‌سـت ، رو سـوی چـه بگـریـزیـم ؟

هنـگامـۀ حیـرانـی‌سـت ، خـود را بـه کـه بسپـاریـم ؟


تشـویـش هـزار « آیـا » ، وسـواس هـزار « امّـا »

کـوریـم و نمـی‌بینیـم ، ورنـه همـه بیمـاریـم


دوران شکـوه بـاغ از خـاطـرمـان رفتـه‌سـت

امـروز کـه صـف در صـف خشکیـده و بـی‌بـاریـم


دردا کـه هَـدر دادیـم آن ذات گـرامـی را

تیغیـم و نمـی‌بـریم ، ابـریـم و نمـی‌بـاریـم


مـا خـویـش نـدانستیـم بیـداریمـان از خـواب

گفتنـد کـه بیـداریـد ؟  گفتیـم کـه بیـداریـم


مـن راه تـو را بستـه ، تـو راه مـرا بستـه

اُمّیـد رهـایـی نیسـت وقتـی همـه دیـواریـم

 

 

" حسین مُنـزوی "


***************

دیـوار بـا صـدای داریـوش

  • ع . م . فـاختـه


ایـن روزهـا ،


سـرمـای گـزنـدۀ بـرف هـم ؛


شُـده اسـت خـاطـره ...


همچـون آغـوش گـرم و سـوزان تـو !

  • ع . م . فـاختـه


یـخ قلمـم وامیـرود


هـرگـاه از تـو مینـویسـم


در زمستـانـی کـه نیستـی !

  • ع . م . فـاختـه


سالهاست ...


خانۀ هیچ زنی مرد نمی خواهد

همدم میخواهد

یک دوست میخواهد

که پیرهن گل گلی

و چشم های پرحرف بانو را بفهمد 


مرد که در خیابان زیاد است

سالهاست خانۀ زن ها

نیست در جهانی میخواهد

که فقط درک کند

و آغوشش خوب کار کند ! 



پانوشت :

بسیار خوشحال خواهم شد اگر کاربر محترمی نویسنده اصلی این متن را معرفی نماید .

باز نشر که فراوان است ... الی ماشاالله  !

  • ع . م . فـاختـه

بهم گفتی خداحافظ ...

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺪﯼ !

ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻏﻨﭽۀ ﻟﺒﻬﺎﺕ ، ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻃﺮﺡ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻋﻄﺎﺭ !

ﺑﺪﻭﻥ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ، نخستین لحظه ی ﺩﯾﺪﺍﺭ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻬﺮﺍﺏ !

ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﺍﻍ ﺗﻮ ، ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺎﻡ !

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﻍ ﺁﺗﯿﺶ ﻟﺒﺖ ، ﺭﻭ ﺻﻔﺤۀ ﻟﺒﻬﺎﻡ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺟﺎﻣﯽ !

ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻧﺸﯽ ﻫﺮﮔﺰ ، ﺍﺳﯿﺮ ﺗﯿﺮه ﻓﺮﺟﺎﻣﯽ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﻤﺎ !

ﻣﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻋﺎﺷﻖ ، ﺑﺪﻭن ﺗﻮ ... ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ !!!

  • ع . م . فـاختـه

عمری بیهوده زیستیم و ندانستیم ...

تمام فراوانی ها ، کاستی بود و ...

تمام بلندی ها ، پستی !


پای برگه ها را نخوانده امضا کردیم و ...

زندگی را به باد دادیم !

نگران کسانی بودیم که نگران کسان دیگر بودند ...

... که فکرش را هم نمی کردیم !!!

چه سخت است

بیهوده زیستن و ندانستن .


و چـه دردآور نارو خوردن از کسی که ...

فکر میکردی  کس است ...

کـه نـاکس بـود .


پانوشت :

این متن را من ننوشته ام ... از آن دیگری است ، ولی ...

من اینگونه زیسته ام .

  • ع . م . فـاختـه

آنـگاه کـه دلتنگـم 


خـود بخـود شـاعـر میشـوم


و بـرای تـو ، شعـر میگـویـم 


تـــــــــــ❤ــــــــوئـی کـه ...


دستمـایـه تمـام دلتنگـی هـای مَنـی !

  • ع . م . فـاختـه

اگـر وقـت کـردیـد ...


گـاهـی هـم ، کمـی مَـرد بـاشیـد ؛


فقـط کمـی ؛ نـه بیشتـر  !!!

  • ع . م . فـاختـه


گفتمـش : بـرف ... 

گفـت : بـر ایـن بـام سبـز فـام ،

چـون مُـرغ ِ آرزوی تـو ، لختـی نشسـت و رفـت .


گفتـم : تگـرگ ... 

چتـر بـه سـردی تـکانـد و گفـت :

چنـدی چـو اشـکِ شـوق ِ تـو ، اُمیـد بسـت و رفـت .


 


{ مهدی اخوان ثالث }

  • ع . م . فـاختـه