مـرگ اِنسـان زمـانـی فـرامیـرسـد کـه ...
نـه در شـب بهـانـه ای بـرای خـوابیـدن دارد ،
و نـه در صـبـح ؛ دلیلـی بـرای بیـدار شـدن !
مـرگ اِنسـان زمـانـی فـرامیـرسـد کـه ...
نـه در شـب بهـانـه ای بـرای خـوابیـدن دارد ،
و نـه در صـبـح ؛ دلیلـی بـرای بیـدار شـدن !
بلند شو
بلند شو زن
با تواَم ... بلند شو و خودت رو جمع و جور کن
این وضعیت در شأن تو نیست
ناسلامتی تو یـه زنی هـاااااااا
نه ...
دستت رو به سمت من دراز نکن
من نمیتونم کمکت کنم
زیر پاهات زمینه ... به زمین تکیه کن و بلند شو
هیچی نگو
هیچی
خودم میدونم
میدونم که میخوای چی بگی
بهت حق میدم
آررررررررررررررررررررررررره ، بهت حق میدم زن
چون ...
خیلی از ما مردا ، خیلی نامردیم .
بلند شو .
دیـدیـن بعضیـا ...
تـوی هـر محفلـی ،
مجلسـی ؛
رسمـی یـا خـودمـونـی ؛
عـزا یـا عـروسـی ...
اِنقـدی کـه حـرفـا گُـل مینـدازه ؛
یهـو درمیـان و میگـن ...
از مـاسـت کـه بـر مـاسـت !!!
اینـا ...
خـودشـونـن ، اصـل جنـس ؛
گُـل ... مـاه ...
از فـرنـگ بـرگشتـه ،
بـا سـواد ؛
بـاکـلاس ؛
یـه پـا جنتلمنـگ .
البتـه ... حیـوونکیـا تقصیـری هـم نـدارنـا !
اینـا ذاتـاً اینجـوریـن ...
همـه رو خَـر فـرض میکنـن ...
نفهـم ... بیشعـور مـادرزاد ...
بـی نـزاکـت ... تَـرسـو ... بُـزدل !
در عـوض ...
خـودشـون میشـن کـانـت ...
دِکـارت ... بـرتـرانـد راسـل ...
ژان پُـل سـارتـر و ... چـه میـدونـم ؟!
مـارکس ، فیـدل ... چـه گـوارا
اصـلاً تـو بگـو چـرچیـل ...
کـم نمیـارن کـه ...
ولـی در عمـل !!!
ولش کن ، بیخیال ...
که جان دارد و جان شیرین خوش است .
بـه حسـاب تـو نمیگـذارنـد ، عکـّاس
تـو عکسـت را بگیـر ؛
زشـت و زیبـایـش بـه پـای خـودمـان !
نَـنِــه ... علـی جـون ... پسـرم
نکنـه یـه وَخـت از ایـن کـالـواکسـا بخـوریـااااا
اَگـه بشنَفـم کـه خـوردی ...
دیگـه بـاس از ایـن خـونـه بـذاری بِـری ،
مـن پسـر ِ بـی غیـرت نمیخـوام .
مگـه نشنُفتـی کـه میگـن ...
جـوهـودا تـوی اینـا گـوشـت خـوک میـریـزن ...
آره نَـنِــه ... لابـد میـرزن کـه مَـردمـم میگـن ،
بـی دینـا میخـوان بچـه مُسلمـونـا رو بـی غیـرت کُنـن !
دنیـا رو چـی دیـدی ؟!
شـایـدم فـردا روزی کـه مـا نبـاشیـم ...
تـوش گـوشـت اُلاغـم بـریـزن ،
واسـه اینکـه مـردمـو خَـر کنـن و سـوارشـون بشـن ...
گـوشـتِ سـگ و گُـربـه تـوش بـریـزن ...
گـُرگ ... کفتـار ... گُـراز ... روبـا ... میمـون ...
چـه میـدونـم نَـنِــه ؟؟؟!!!
از ایـن نـامسلمـونـا ، هـرچـی کـه بگـی بـر میـاد .
اگـــر دُروغ نمـی گفتـی
اگـــر دُروغ نمـــی گفتیـــد
مـــا هـــم دُروغ نمـــی گفتیــــم
چـون ...
قبـل از اینکـه " شمـاهـا " سَـر ایـن سُفـره بنشنیـد
مـادران نجیـب ، و پـدران زحمتکـش
بـه مـا یـادداده بـودنـد کـه ...
" دُروغگــــو دُشمـن خـداس " ،
چـه عـالَـم " مَحضـر " بـاشـد ، " چـه دفتـرخـانـه " !!!
حـــــوّا هــــم بـــــود ... حــــوّاهـــــای قــــــدیــــــم !!!
پسر: ضعیفه ! دلمون واست تنگ شده بود ... اومدیم زیارتت کنیم !
دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه ؟؟؟
پسر : خوب ... " منزل " بگم چطوره ؟
دختر : وااای...از دست تو !!!
پسر : باشه ... باشه ... ببخشید " ویکتوریا " خوبه ؟
دختر : اَه ... اصلا باهات قهرم .
پسر : باشه بابا ... تو " عزیز منی " خوب شد ... آشتی ؟
دختر : آشتی ، راستی ... گفتی دلت چی شده بود ؟
پسر : دلم ... ؟ آها یه کم میپیچه ... ! از دیشب تا حالا .
دختر : واقعا که .
پسر : ای بابا ... ضعیفه ! این نوبه اگه قهر کنی ، دیگه ناز کش نداری ها !
دختر : بازم گفتی این کلمه رو ... ؟؟؟
پسر : خوب تقصیر خودته ... ! میدونی من اونایی رو که دوس دارم اذیت میکنم ... هی نقطه ضعف می دی دست من !
دختر : من از دست تو چیکار کنم ... ؟
پسر : شکر خدا ... دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود لیلی قرن بیست و یکم من !!!
دختر : چه دل قشنگی داری تو ... چه قدر به سادگی دلت حسودیم میشه .
پسر : صفای وجودت خانوم
دختر : میدونی ! دلم تنگه ... برای پیاده روی هامون ... برای سرک کشیدن تو مغازه های کتاب فروشی و ورق زدن کتابها ... برای بوی کاغذ نو ... برای شونه به شونه ات راه رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه ... آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره !
پسر : میدونم ... میدونم ... دل منم تنگه ... برای دیدن آسمون تو چشمای تو ، برای بستنی های شاتوتی که باهم میخوردیم ... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش بودم ... !
دختر : یادته همیشه به من میگفتی " خاتون " ؟
پسر : آره ... یادمه ، آخه تو منو یاد دخترای اَبرو کمون قجری می انداختی !
دختر : آخ چه روزایی بودن ... چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده وقتی توی دستام گره می خوردن ... مجنونِ من .
پسر : ....
دختر : چت شده ؟ چرا چیزی نمیگی ؟
پسر : .............
دختر : نگاه کن ببینم ....! منو نگاه کن .....
پسر : .............
دختر : الهی من بمیرم .... چشمات چرا نمناک شده .... فدای تو بشم من .
پسر : خدا نَ ..... ( گریه )
دختر : چرا گریه میکنی ؟؟؟
پسر : چرا نکنم ... ؟ هااا !!!
دختر : گریه نکن ... من دوست ندارم مرد من گریه کنه ... جلوی این همه آدم ... بخند دیگه ... بخند ... زود باش بخند .
پسر : وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم ... کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم ؟
دختر : بخند ... وگرنه منم گریه میکنما .
پسر : باشه ... باشه ... تسلیم ... گریه نمیکنم ... ولی نمیتونم بخندم .
دختر : آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی ؟
پسر : تو که میدونی ... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد ... ولی امسال برات کادوی خوبی آوردم .
دختر : چی ... ؟ زود باش دیگه ... آب از لب و لوچه ام آویزوون شد .
پسر : ..........
دختر : باز دوباره ساکت شدی ...؟؟؟
پسر : برات ... کادددووووووو ( هِق هِق گریه ) ... برات یک دسته گل رز یک شیشه گلاب و یک بغض طولانی آوردم .
اِی تک عروس گورستان !
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونا صفایی نداره ... !
اینجا کنار خانه ابدیتت میشینم و فاتحه میخونم . نه ... اشک و فاتحه . نه ... اشک و دلتنگی و فاتحه . نه ... اشک و دلتنگی و فاتحه ... و مرور خاطرات نه چندان دور ... امان ... خاتون من !!! تو خیلی وقته که ...
آرام بخواب بانوی کوچ کرده من ...
دیگه نگران قرص های نخورده ام ... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم نباش ...
نگران خیره شدن مردم به اشکای من هم نباش ... !
بعد از تو دیگه مرد نیستم اگه از ته دل بخندم ........
مهنـــــــازم .