بـه یـک دوسـت بسیـار نـزدیـک ، کـامـلاً مـاهـر و بـا تجـربـه نیـازمنـدیـم .
ساکنـان ایـن نـزدیکیـا در مـرحلـۀ گُـزینـش در اُولـویـت خـواهنـد بـود .
لُطفـاً جهـت کسـب آگـاهـی بیشتـر ، بـه آدرس ذیـل مـراجعـه نمـائیـد :
تهــــران - دسـت راسـت - درب اوّل - طبقـۀ مُـرفّهیـن بـی درد .
این ابرهای سرخ ، این کوچههای سرد
این جادۀ سپید ، این بادِ دورهگرد
اینها بهانهاند تا با تو سر کنم
تا جز تو از جهان ، صرفنظر کنم
مجنون اگر شکست ، لیلی بهانه بود
دنیا از اوّلش " دیوانه خانه " بود
با من قدم بزن ، تنهاتر از همه
اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه
با من قدم بزن ، چلهنشینِ عشق
فرمانروای قلب ، در سرزمینِ عشق
ته لهجۀ مَلَس در کاسۀ دهن
اِی لَختۀ انار بر زخم ِ پیرهن
با من قدم بزن ، در برف ؛ در مسیر
اِی بغضِ ناگزیر اینبار گُر بگیر
من راهیِ تواَم ، با من قدم بزن
همراهِ من بیا ، تا شهرِ ما شدن
جاده بهانه است ، مقصود چشمِ توست
من راهیِ تواَم اِی مقصدِ درست
در برف ، چایِ داغ دنیایِ ما ؛ دوتاست
فنجانِ چایِ بعد ، آغازِ ماجراست
.....
این مرد را که باز در تلخیِ غم است
مهمان به قند کن ، چایت اگر دَم است !
........................................................
شعری از علیرضا آذر به نام " جادۀ سپید "
وایسـا بینـم ...
مَگـه شهـر هِـرتـه ؟!
چجـوری حسـاب کـردی ؟!
10 ثـانیـه خـوشـی و یـه عُمـر نـاخـوشـی ؟!
آخـه مثقـالـی چنـد ؟
متـری چنـد ؟
لیتـری چنـد ؟
سـاعتـی ؟؟؟
اَگـه شبـی حسـاب میکنـی ... شبـی چنـد ؟
اصـلاً چـرا اتیکـت نـزده بـودی ؟
.
.
.
خیلـی نـامَـردی !!!
مـا کـه بـا " تـو " نَــــداریــــم آ خـُـــدا
اصـلاً خـودت جـایِ مـا ...
بـا اینهمـه " حـوّا " ...
" آدم " مـی شُـدی ؟!
زَخمـم بـزن ، کـه زخم مـرا مَـرد میکنـد
اصلاً ، بـرای عشق سَـرم درد می کنـد
زخمم بـزن که لا اقل ، این کار ساده را
هـر یـار بـی وفـای جـوانمـرد مـی کنــد
آن جا که رفته ای ، خودمانیم هیچ کس
آن چه دلـم بـرای تـو می کـرد میکنـد ؟
دَر را نبستـه ای کـه هـــــوای اُتــاق را
بـادِ خـزانِ حـوصلـه ، دِلسـرد میکُنـــــد
فردا نمی شوی که نمیدانی عشق تو
دارد چـه کار بـا مَـن شبگـرد می کنــد
خاکستـر غُـروبِ تــو ، هـر روز در اُفــق
آتـش پـرستِ روح ِ مــرا زرد می کنــد
عاشق ، بکُش که مَرگ مرا زنده میکند
زخمم بـزن ، کـه زخم مـرا مَـرد می کند
" زنده یاد نجمه زارع "
و شمـــــا ...
چــــه هـــــا کـــــه نکـــــردیـــــد ،
بـــــا مـــــا ؛
اِی مُصلحیـــــن نـــــاصــــــالــــــح !
تجـربـه ...
شـانـهای اسـت کـه طبیعـت بـه دسـت اِنسـان هـا مـیدهـد ،
هنگـامـی کـه دیگـر کچـل شـده انـد !
چشــــم هایـم را می بنــدم
گــوش هایــم را می گیــرم
و زبـانـــم را گـاز می زنـم
وقتی حـریف اَفکــارم نمی شـــوم ...
آخ کـه ... چه درد ناک است فهمیـــدن !!!