آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی

۷۷ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است


یـخ قلمـم وامیـرود


هـرگـاه از تـو مینـویسـم


در زمستـانـی کـه نیستـی !

  • ع . م . فـاختـه


سالهاست ...


خانۀ هیچ زنی مرد نمی خواهد

همدم میخواهد

یک دوست میخواهد

که پیرهن گل گلی

و چشم های پرحرف بانو را بفهمد 


مرد که در خیابان زیاد است

سالهاست خانۀ زن ها

نیست در جهانی میخواهد

که فقط درک کند

و آغوشش خوب کار کند ! 



پانوشت :

بسیار خوشحال خواهم شد اگر کاربر محترمی نویسنده اصلی این متن را معرفی نماید .

باز نشر که فراوان است ... الی ماشاالله  !

  • ع . م . فـاختـه

بهم گفتی خداحافظ ...

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻌﺪﯼ !

ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻏﻨﭽۀ ﻟﺒﻬﺎﺕ ، ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻃﺮﺡ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻋﻄﺎﺭ !

ﺑﺪﻭﻥ ﺟﺎﻭﯾﺪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ ، نخستین لحظه ی ﺩﯾﺪﺍﺭ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺳﻬﺮﺍﺏ !

ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﺍﻍ ﺗﻮ ، ﺧﻮﺷﺎ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺧﯿﺎﻡ !

ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺍﻍ ﺁﺗﯿﺶ ﻟﺒﺖ ، ﺭﻭ ﺻﻔﺤۀ ﻟﺒﻬﺎﻡ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﺟﺎﻣﯽ !

ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻧﺸﯽ ﻫﺮﮔﺰ ، ﺍﺳﯿﺮ ﺗﯿﺮه ﻓﺮﺟﺎﻣﯽ !!!

ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺘﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ !

ﻣﻨﻢ ﻣﯿﮕﻢ ﺧﺪﺍ ﻧﯿﻤﺎ !

ﻣﻨﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﻋﺎﺷﻖ ، ﺑﺪﻭن ﺗﻮ ... ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ !!!

  • ع . م . فـاختـه

عمری بیهوده زیستیم و ندانستیم ...

تمام فراوانی ها ، کاستی بود و ...

تمام بلندی ها ، پستی !


پای برگه ها را نخوانده امضا کردیم و ...

زندگی را به باد دادیم !

نگران کسانی بودیم که نگران کسان دیگر بودند ...

... که فکرش را هم نمی کردیم !!!

چه سخت است

بیهوده زیستن و ندانستن .


و چـه دردآور نارو خوردن از کسی که ...

فکر میکردی  کس است ...

کـه نـاکس بـود .


پانوشت :

این متن را من ننوشته ام ... از آن دیگری است ، ولی ...

من اینگونه زیسته ام .

  • ع . م . فـاختـه

آنـگاه کـه دلتنگـم 


خـود بخـود شـاعـر میشـوم


و بـرای تـو ، شعـر میگـویـم 


تـــــــــــ❤ــــــــوئـی کـه ...


دستمـایـه تمـام دلتنگـی هـای مَنـی !

  • ع . م . فـاختـه

اگـر وقـت کـردیـد ...


گـاهـی هـم ، کمـی مَـرد بـاشیـد ؛


فقـط کمـی ؛ نـه بیشتـر  !!!

  • ع . م . فـاختـه


گفتمـش : بـرف ... 

گفـت : بـر ایـن بـام سبـز فـام ،

چـون مُـرغ ِ آرزوی تـو ، لختـی نشسـت و رفـت .


گفتـم : تگـرگ ... 

چتـر بـه سـردی تـکانـد و گفـت :

چنـدی چـو اشـکِ شـوق ِ تـو ، اُمیـد بسـت و رفـت .


 


{ مهدی اخوان ثالث }

  • ع . م . فـاختـه

  • ع . م . فـاختـه

بـه یـک دوسـت بسیـار نـزدیـک ، کـامـلاً  مـاهـر و بـا تجـربـه نیـازمنـدیـم .


ساکنـان ایـن نـزدیکیـا در مـرحلـۀ گُـزینـش در اُولـویـت خـواهنـد بـود .


لُطفـاً  جهـت کسـب آگـاهـی بیشتـر ،  بـه آدرس ذیـل مـراجعـه نمـائیـد :


تهــــران - دسـت راسـت - درب اوّل - طبقـۀ مُـرفّهیـن بـی درد .

  • ع . م . فـاختـه

این ابرهای سرخ ، این کوچه‌های سرد

این جادۀ سپید ، این بادِ دوره‌گرد

اینها بهانه‌اند تا با تو سر کنم

تا جز تو از جهان ، صرف‌نظر کنم

مجنون اگر شکست ، لیلی بهانه بود

دنیا از اوّلش " دیوانه ‌خانه "  بود

با من قدم بزن ، تنهاتر از همه

اِی مصرعِ سکوت در شعرِ همهمه

با من قدم بزن ، چله‌نشینِ عشق

فرمانروای قلب ، در سرزمینِ عشق

ته لهجۀ مَلَس در کاسۀ دهن

اِی لَختۀ انار بر زخم ِ پیرهن

با من قدم بزن ، در برف ؛ در مسیر

اِی بغضِ ناگزیر این‌بار گُر بگیر

من راهیِ تواَم ، با من قدم بزن

همراهِ من بیا ، تا شهرِ ما شدن

جاده بهانه است ، مقصود چشمِ توست

من راهیِ تواَم  اِی مقصدِ درست

در برف ، چایِ داغ دنیایِ ما ؛ دوتاست

فنجانِ چایِ بعد ، آغازِ ماجراست

.....

این مرد را که باز در تلخیِ غم است

مهمان به قند کن ، چایت اگر دَم است !

........................................................

شعری از علیرضا آذر به نام " جادۀ سپید "

  • ع . م . فـاختـه