زَخمـم بـزن ، کـه زخم مـرا مَـرد میکنـد
اصلاً ، بـرای عشق سَـرم درد می کنـد
زخمم بـزن که لا اقل ، این کار ساده را
هـر یـار بـی وفـای جـوانمـرد مـی کنــد
آن جا که رفته ای ، خودمانیم هیچ کس
آن چه دلـم بـرای تـو می کـرد میکنـد ؟
دَر را نبستـه ای کـه هـــــوای اُتــاق را
بـادِ خـزانِ حـوصلـه ، دِلسـرد میکُنـــــد
فردا نمی شوی که نمیدانی عشق تو
دارد چـه کار بـا مَـن شبگـرد می کنــد
خاکستـر غُـروبِ تــو ، هـر روز در اُفــق
آتـش پـرستِ روح ِ مــرا زرد می کنــد
عاشق ، بکُش که مَرگ مرا زنده میکند
زخمم بـزن ، کـه زخم مـرا مَـرد می کند
" زنده یاد نجمه زارع "