آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

آوای ِ فـــــاختـــــه

کـوکـوهـای یـک پیـرمـرد 63 سـالـه

مشخصات بلاگ
آوای ِ فـــــاختـــــه
بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع» ثبت شده است


واسه رد شدن از میدان مین ، لازم بود که ابتدا از سیم خاردارها عبورکرد ...

نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن .

داوطلب زیاد بود ...

قرعه انداختند ...

افتاد بنام یه جوون .

همه اعتراض کردند اِلّا یه پیرمرد !

گفت :  " چیکار دارین ! بنامش افتاده دیگه ! "

بچه ها از پیرمرد بدشون اومد .

دوباره قرعه انداختند ... بازم افتاد بنام همون جوون .

جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار .

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن اون جوون .

همه رفتن اِلّا پیرمرد .

گفتند :  " بیـــــــــــــــــــــا ! "

گفت : " نـه ! شما برین ! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش !

آخه مادرش منتظره ، میخواد واسش عروسی بگیره  !




پـانـوشـت : 

 - اونـوقـت مـاهـا چیـکارکـردیـم ؟ .

  • ع . م . فـاختـه